دلم میخواد از سوگ بگم؛

دلم میخواد از سوگ بنویسم؛

دلم میخواد کاغذهایی داشتم که می فهمیدن نویسنده چه احساساتی رو پشت این برگهای الکترونیک پنهان کرده و با چه دردها و رنج هایی میتونه کلمات رو پشت هم ردیف کنه تا متنی درست شه و مخاطب برداشت ودرک درستی از فهم نویسنده اش بکنه.

دلم میخواد از رنج هایی بنویسم که پاهام توان تحملش رو نداشت اما انگار بعضی خلق شده اند برای درد و رنج کشیدن؛

انگار این رنج ها بخشی از زندگیت شده که باید بکشیش تا زندگیت بگذره؛

کاش میشد نوشت و گفت و حرف زد ولی همیشه بخش زیادی از آدمیزاد باید با خودش دفن بشه و جایی گفته و شنیده نشه اما این روزا حس می کنم یک آدم 70 ساله ام که با گذروندن این سالها50 سال پیر شد. خیلی یکهو.

این روزا دنبال معجزه ام؛ دلم میخواد معجزه بشه. معجزه ای که وقتی چشمامو باز کردم ببینم تمام اون رنج ها و روزای سخت تموم شد و میتونم آزادانه و بدون هیچ دغدغه ای کارهای مورد علاقه ام مثل درس خوندن، مثل مطالعه، مثل کلاس و تفریح رو داشته باشم.

بعضی رنج ها تو رو اسیر میکنن؛ اسیر

چقدر محتاج دعای آدمای خوبیم که خدا روشون رو هیچ وقت زمین نمیزنه. اگر شما جز اون آدم خوبای روزگاری که کسی ازت بدی ندیده و در خاطرش جا نگذاشتی، منم دعا کن و واسم انرژی مثبتت رو بفرست که چه خوبن آدمای مثبت و کسانی که بدی در ذهن کسی ازشون به یادگار نموند


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سفید studocu تست روانشناسی کاف بهداشت آب و فاضلاب آرمان نیکجو Alone درد و دل