این روزها پنجره ی اتاقم مأمن روزهای سخت و تاریکم شده است. هروقت دلم می گیرد و دلم میخواهد رنج هایم را برای آسمان بازگو کنم می نشینم روبرویش و برایش حرف می زنم. لیوان چایم را هورت می کشم همان طور که اشک هایم روی گونه هایم می غلتد گرمای اشکهایم مرا یاد روزهای سخت سالهای گذشته ام می اندازد. همان روزها که فریادم را هیچ کسی نمی شنید. خروارها غصه را در اعماق قلبم دفن کردم تا کسی نفهمد آنچه بر من گذشت چه بود و چگونه بود. این را مطمئنم هیچ کسی تاب تحمل این چنین زندگی را ندارد. این را مطمئنم هر کسی جای من بود لحظه ای دوام نمی آورد. زن ها در جامعه ی مردسالار ما موجوداتی ضعیف و توسری خور حساب می شوند. حکم زندانی را دارند که اجازه ندارند رشد کنند، به علایق و خواسته هایشان توجه کنند. در این سالها ن بسیاری را دیده ام که برده ای حلقه به گوش محسوب شده اند. پای قصه ی غصه هایی نشسته ام که در نهایت جز لعن و نفرین عایدی نداشته است.

احساس می کنم زنی هستم در آستانه ی 50 سالگیم! آنقدر خسته از زندگی و خسته از جامعه ای که فریاد ن سرکوب می شود و حق هایی مسلم که از زندگی شان گرفته میشود.

امروز به این فکر می کردم شاید اگر تمام آنهایی که خودکشی کردند جایی شنیده می شدند، درک می شدند، به خواسته ها و آرزوهایشان مهر سرکوب شدن خورده نمی شد شاید آنها هنوز بین مان نفس می کشیدند و برای داشتن یک زندگی سالم و نه محدود و سرکوب شده هر روز با امیدواری تلاش می کردند.

دست مادر و پدرم را می بوسم که هیچ گاه در تربیت شان محدودیت و حقارت و تو سری خوردن را جای ندادند و هر کاری برای رشد لازم داشتم بی هیچ منت و درخواست پاداشی در اختیارم قرار گذاشتند.

به عنوان کسی که سالها در کتابهای روان شناسی غوطه خورده ام و روزها و شبهایم وقف این رشته شد به شما می گویم اگر از من بپرسند بهترین سکوی پرش به سمت رشد و تعالی چیست اولین گزینه ام اعتماد است. چیزی که پدر و مادرم سالها مرا با آن رشد دادند و باعث شد هیچ گاه پایم به سمت بدی و رندی و سوءاستفاده کردن از دیگری نلغزد.

در فضای اعتماد است که صمیمیت شکل می گیرد و فرد می تواند باخیالی آسوده به زندگی ادامه دهد و نگران تهمت ها، قضاوت ها و یا حتی فضای آشفته ی جامعه اش نشود

خوب می دانم خدا چه ناگهانی می رسد و تو را در آغوشش می گیرد بخاطر تمام سختی ها و رنج هایی که برده ای

همیشه لازم نیست به دیگران نشان دهیم ما چقدر قوی هستیم. گاهی هم لازم است در اوج قدرت و توانمندی هایی که داریم واقعیت ضعف انسان و ناتوانیش را در هستی و آفرینش نشان دهیم که جز او کسی نیست که بتواند فریادرس روزهای سخت و رنج هایت شود.

خدایا مرا در آغوش بگیر پاهایم چه ضعیف اند برای ادامه ی راه و سختی هایم چه بسیارند اگر رهایم کنی. من همان بنده ات هستم که سالها بخاطر حفظ ارزشهایم جنگیده ام، چه تهمت ها که شنیدم و چه حرفها که شنیدنش در توان همسالانم نبود. این را مطمئنم. اما شنیده ام داستان یوسف را و دلخوشم به اینکه تو می بینی، میدانی و به وقتش جبران و عقابش با توست.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گروه مدرسی کلام اسلامی حقوق دریچه ای روبه جهانی نو عطر دونی Alan closed ن والقلم و ما یسطرون اشپزی پاره‌های کاغذی..